جوراب

این خاطره واسه چند ماه پیشه ..الان یادم افتاد گفتم بنویسمش. یه شب یه ماشین عروس جلوی مغازه پارک کرد. 

 آقای دوماد اومد با عجله اومد تو مغازه و گفت: ببخشید آقا...  

من: جونم شادوماد. 

 آقا داماد:جوراب دارید.  

من: نه بابا...ما جوراب نداریم.پایین تر چند تا لباس فروشی و ..بود اونا دارن. 

 آقا داماد: همه بسته بودن الان یه ساعته دارم دنباله جوراب میگردم...گفتم شاید شما داشته باشین. خیلی ممنون . 

من:به سلامت. 

آقای داماد که داشت از مغازه میرفت بیرون نگاهم افتاد به پاهاش ... کفش بدون جوراب پاش بود. 

داماد بدون جوراب هم دیدن داره. 

به کجا داری میری دختر؟

تو مغازه بودم و طبق معمول مشتری داشتم(مثلا سرم خیلی شلوغه) 

یه دختر خانوم با آرایش بسیار و قیافه ی آنچنانی و وضعیتی زننده...وارد مغازه شد.

از وقتی هم اومد تو مغازه موبایل دستش بود صحبت میکرد. همینطور تو مغازه راه میرفت و حرف میزد یه نگاهی هم به ویترین ها مینداخت.

منم اصلا حواسم به صحبتهاش نبود (به من چه خودش بلند بلند صحبت میکرد) 

خلاصه...مشتری های قبلیم که رفتن... این خانوم همینطور تو مغازه بود داشت صحبت میکرد 

انگار اصلا حواسش نبود کجاست...  

منم که اصلا" به حرفاش گوش ندادم و سرم به کار خودم بود

فکر کنم 10 دقیقه طول کشید صحبتش که تموم شد واسه اینکه خیلی ضایع نشه الکی یه چیزی قیمت کرد از مغازه رفت بیرون. رفت اونور خیابون منتظر تاکسی..

30 ثانیه هم نشد که یه خانومه چادری اومد تو مغازه و گفت: ببخشید این دختر خانوم اینجا چی میخواست؟؟ (نگاهش هم به دختره بود که اونور خیابون وایستاده بود)

من : بله؟ شما؟ چطور مگه؟ 

خانوم چادری: چیزی هم خرید؟ 

من : نخیر...این سوالا واسه چیه؟ 

خانوم چادری: داشت با موبایل حرف میزد آره؟ 

من : بله....ای بابا....من چرا باید به شما جواب بدم؟...برین از خودش بپرسین.

خانوم چادری: نفهمیدی چی میگفت؟  (خیلی به سوالاش جواب میدم ..حالا هی سوال میپرسه)

من : خانوم مگه من فضولم..به من چه که کی چی میگه؟؟؟ 

خانوم چادری: آخه ...دخترمه... 

من: تو نگاهش ناراحتی و نگرانی رو دیدم. 

خانوم چادری:ممنون ببخشید که مزاحمتون شدم .  

نگاه کردم اونور خیابون... دختره نبود ...مادره هم رفت اونور سوار تاکسی شه بره.

---------------------------------------------------------------- 

دختر.... یه کم هوای مادرتو داشته باش. 

آهای دزد!

امروز شاهده یه صحنه ی دزدی بودم.

البته اصلا فکر نمیکردم طرف دزد باشه .  

ساعت 4.5 بود رفتم مغازه در مغازه رو باز کردم داشتم میرفتم تو مغازه دیدم یه نفر زد رو پرایدی که جلوی مغازه پارک بود بعد ماشین هم شروع کرد به آژیر کشیدن... 

بعد یارو راهشو گرفت رفت .. 

من :تعجب کردم با خودم گفتم حتما از یه چیزی ناراحت بوده زده رو ماشینش تا اعصابش آروم شه و تخلیه ی روانی بشه... 

خلاصه منم رفتم تو مغازه .... آژیر ماشینم همینطور صدا میکرد.

5 دقیقه هم نشد که یارو دوباره برگشت .

برگشت دیدم یه آجر برداشته زد شیشه ماشینو خورد کرد بعد در ماشینو باز کرد سوار شد .    

من : 

ملت همه وایستاده بودن نگاه میکردن خوشم میاد یه نفرم نرفت جلوشو بگیره... 

منم نرفتم من که اصلا از مغازه بیرونم نرفتم.

همین موقع یه آقای تقریبا مسنی رو دیدم داره میاد داد میزنه دزد ...ای خدا ماشینمو بردن بگیرینش... 

من: 

ماشینه همینطور آژیر میکشید دزده رفت. 

یه تاکسی هم نگه داشت صاحب ماشین سوار شد با هم رفتن دنبال آقا دزده.

احتمالا زود گیرش اوردن...

اگرم گیر نیوفته خودم میرم چهره نگاری چهره ی دزده رو شناسایی میکنم. 

 این یارو دزده فکر کنم هم ناشی بود هم رانندگی بلد نبود..

چون این ماشینه که پارک بود عقبش خالی بود ...جلوش یه ماشینه دیگه پارک بود.. 

دزده به جای اینکه دنده عقب بگیره بعد بره... هی میرفت جلو میکوبید به ماشینه جلویی ... 

ماشینه جلویی رو هم داغون کرد..   

احتمالا دفعه ی اولش بوده که دزدی میکرده ...

گل پری جون؟

امروز یه آقای بسیار بسیار محترم اومد مغازه. 

از کجا فهمیدم محترم بود؟ 

الان میگم:  

خصوصیات ظاهری این آقا...کمی کچل(البته فکر کنم پیشونیش خیلی بلند بود)  

عینکی،ریش پرفسوری،با یه کیف در دست،و نکته ی بسیار مهم اینکه ..هندزفری تو گوشش بود .

با این مشخصات هر کسی این آقا رو میدید حتما حدس میزد ایشون استاد دانشگاهی ، 

فیلسوفی ،نخبه ای یا حتی دانشمند هسته ای باشه.

این آقا اومد تو مغازه و گفت: ببخشید آقا . 

من :(خوشحال از داشتن یک مشتری بسیار محترم و پرفسور)جانم؟ 

آقای پرفسور: تولد همسرم هست من یه چیز کادویی واسه همسرم میخواستم اگه ممکنه کمکم کنید یه چیزی بگیرم ..نمیدونم چی بخرم.  

من :باشه حتما کمکتون میکنم.

بنده در حال فکر کردن بودم که چه پیشنهادی به این آقای محترم بدم، که یه دفعه یه صدایی اومد: 

گل پری جون...بله؟.اینجایی جون...بله..بیا بریم...نمیام...خسته میشی...........

من چند لحظه با چشمهای از حدقه در اومده و لبی خندان که میرفت به قهقهه تبدیل بشه به آقای پرفسور نگاه کردم. 

پرفسور هم که حسابی هول شده بود ،دست زد تو جیبش و گفت :  

ببخشید من کیف پولمو جا گذاشتم ، و از مغازه رفت بیرون. 

ایشون با هندزفری داشتن آهنگ گوش میدادن که یه دفعه هندزفری در اومد از گوشیش بعد صدای آهنگی که گوش میدادن اومد بیرون و اینجوری آبرو و حیثیت یه پرفسور رفت زیر سوال. 

  

خبری نیست!

سلام به همه دوستان خوبم. امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید.

من شب چهاردهم برگشتم و از روز پانزدهم هم رفتم مغازه و شروع به کار کردم.  

تا دیشب هم اتفاق خاصی تو مغازه نیافتاده که بخوام توضیح بدم... 

جز اینکه بازار خیلی خلوته. فکر میکنم ملت حسابی تعطیلات عید بهشون خوش گذشته دیگه حس خرید ندارن و دارن استراحت میکنن... 

و البته فکر میکنم دیگه واسه کسی پولی هم نمونده که بخواد خرید کنه.  

امیدوارم روزهای بعد این طور نباشه و کمی اوضاع بازار بهتر بشه. 

دیگه اینکه هنوز بعد از عید نرفتم جنس جدید نیاوردم. 

حالا تو فکرم هست که اول این جنسایی که هست رو یه حراجی بزنم بعد برم جنس بیارم یا نه . 

ببینم چی پیش میاد.... 

------------------------------------------------------- 

استراحت بسه دیگه خانومهای محترم پاشین برین بازار خرید ..... 

چشم و امید ما فروشنده ها به دستان شماست.